مزار تو را هم مهجور میدارند ومیگویند...
او شیر صفین است...
قبرش هم خطر دارد...
به دردت نمیخورم....
اما غمت را که میخورم...
حسین جان...
دم اذان پدرم نان تازه ای اورد
شمیم داغی آن بر مشام می آمد
به یاد روضه طفل سه ساله افتادم
زخانه ها همه بوی طعام می آمد...